درصحن-شوراها: حالا نوشتن را هدف میداند، اما اذعان دارد که این هدف با دور بودن از جامعه و خانهنشینی اجباری چندان سازگار نیست. محمد حشمتیفر اختلال ماهیچهای دیستروفی دارد که باعث معلولیت حرکتی میشود. او داستاننویس است و سال گذشته اولین مجموعه داستان خود را با نام “زندگی و تارها” منتشر کرد. میگوید که میخواهد بنویسد و برای نوشتن باید با آدمها ارتباط داشته باشد، امری که شرایط ساختمانها و اماکن عمومی در جایی مثل مشهد، موانعی جدی سر راهش قرار میدهد. او در گفتوگو با “در صحن” از موانع شهری برای معلولان و تجربههای خود در این زمینه میگوید و از عملکرد نهادهایی مثل سازمان بهزیستی و شهرداری انتقاد میکند.
خاطرهای از شما خواندم مربوط به چند سال قبل، وقتی که با دوستانتان در یکی از پارکهای اصلی شهر مشهد قرار داشتید. نوشته بودید که دوستان مدام مجبور میشدند که ویلچر را با دست بلند کنند. آیا شرایط از آن زمان تغییری کرده و برای مناسبسازی اماکن عمومی در این شهر تلاش شده یا در هنوز بر همان پاشنه میچرخد؟
به نظر میآید که همه دوست دارند در این زمینه تلاشهایی بکنند، اما این تلاشها ظاهری و سطحیست. مثلا همین تابستان پیش آمد که به مقبره نادر شاه بروم. آنجا باید از پله بالا رفت که همین کار را دشوار میکند و با ویلچر نمیشود به آن دسترسی داشت. به همین خاطر کنار پلهها سطح شیبداری را هم اضافه کردهاند، اما این سطح شیبدار اصلا استاندارد نیست. یک ورقه آهنی روی پلهها گذاشتهاند که مثلا نقش سطح شیبدار را بازی کند. این شیب اینقدر تند و تیز است که پسرداییام برغم هیکل نیرومندی که دارد به سختی مرا تا آن بالا برد و هر لحظه ممکن بود که از ویلچر بیفتم. تازگیها هر جایی که میرویم، میبینیم آنجا سطح شیبدار گذاشتهاند، اما اغلب استاندارد نیستند.
پارکی در مشهد هست به اسم حجاب که مخصوص بانوان است، اما عصرها میتوان خانوادگی به آنجا رفت و ما هم چند باری آنجا رفتهایم. جلوی پارک یک سطح شیبدار گذاشتهاند که بشود با ویلچر آنجا رفت و آمد، اما برای ممانعت از ورود دوچرخه به پارک، آن را با یک سد بتنی بستهاند و البته فکر هم نمیکنند که با این کار جلوی ویلچر را هم سد میکنند.
این میان یک پارک استاندارد در مشهد وجود دارد و آن پارک ملت است که دوران شاه ساخته شده است. هر وقت معلولان میخواهند همدیگر را ببینند، آنجا قرار میگذارند. تابستان مقالهای برای مطبوعات نوشتم و شرح دادم که تنها پارک استاندارد این شهر همان دوران شاه ساخته شده، نقطه مقابل پارکی که با دوستانم رفتیم و شما هم به آن اشاره کردید. این یکی پارک که بعد از انقلاب ساخته شده پر از پستی بلندی و پله و کاملا غیراستاندارد است.
معلولیت را چگونه میبینید؟ یک حقیقت متصلب که نمیشود تغییری در آن ایجاد کرد یا این مفهوم و شرایط ناشی از معلولیت قابل تغییر است؟
معلولیت طبیعتا ضعفهایی را به همراه دارد. در مورد من این معلولیت بهگونهایست که اگر تمرین نکنم، عضلههایم رو به تحلیل میرود. یکی از بستگانم با همین نوع معلولیت درگیر بود، اما او باور نداشت که باید تلاش کند. خیلی زود ترک تحصیل کرد و این حرف را نپذیرفت که آینده بهتری هم وجود دارد و با تلاش میتوان بر ضعفهای ناشی از معلولیت غلبه کرد. او سال قبل فوت کرد، چون ناامید شده بود. ناامیدی مسائل معلولیت را شدت میبخشد. باید امید داشت، هدف داشت و تلاش کرد. من معلولیت را این گونه میبینم.
بگذارید ماجرا را از یک زاویه دیگر هم ببینیم و آن روابط اجتماعیست. معلولیت میتواند زندگی اجتماعی آدمها را به طور مطلق متاثر از خود بکند. تجربه خود شما چگونه بوده؟
همه آدمها نیاز به روابط اجتماعی دارند، نیاز به بودن کنار مردم، رابطه جنسی، رابطه احساسی. من از تجربههای خودم میتوانم بگویم که مردم اینجا، اغلب نگاهی منفی به مسئله معلولیت و معلولان دارند. زمانی که مدرسه میرفتم، یکی از همکلاسیهایم مدام بهخاطر شرایط فیزیکی و ظاهرم، مرا مسخره میکرد. برخی از معلولین به خاطر همین مسائل به کلی از جامعه زده میشوند. اما من معتقدم که هر چه معلولین بیشتر به درون جامعه بیایند و حضور مستمرتری داشته باشند، نگاه مردم نیز نسبت به معلولین تغییر میکند. در این صورت معلولان باور بیشتری به خودشان پیدا میکنند و پرتلاشتر میشوند. اما خب اینجا مسئله مناسبسازی اماکن عمومی و معابر مطرح است که امکان حضور بیشتر معلولان در جامعه را فراهم آورد.
این سالها به ادبیات پناه آوردهاید و لذت خلق داستان را چشیدهاید. جایی خواندم که گفتهاید ذهنم در چاردیواری قدرت پرواز ندارد و باید با محیط بیرون از خانه بیشتر ارتباط داشته باشم. تصور میکنم درست میگویید. اما این مسئله چقدر برایتان عملیست؟
خب، برای من ساده نیست و گاهی جانم به لب میرسد. خانه ما دو طبقه است و در پایین شهر مشهد واقع شده. اوضاع مالی پدرم بد نیست و میتواند خانه را تغییر بدهد، اما حتی او هم که پدرم است و بزرگم کرده، باز نمیتواند نیازهای مرا به عنوان یک فرد دارای معلولیت درک کند. من الان خودم را یک نویسنده میدانم و باید بیشتر با آدمها ارتباط داشته باشم و تجربه کنم تا بتوانم بنویسم. یک بار به پدرم گفتم که اگر خانه را عوض نکنی، من باید به آسایشگاه بروم. من هدفم را پیدا کردهام. میخواهم بنویسم و برای نوشتن باید با آدمها ارتباط داشته باشم. فعلا که قبول کرده. راستش از کتاب اولم راضی نیستم، چون فقط نشستهام در خانه و نوشتهام و کسی هم نبوده که آموزشم بدهد. از اکثر کسانی که کتابم را خواندهاند، وقتی میپرسم که کدام داستان را بیشتر پسندیدهاید، داستان “موبایل” را نام میبرند و این دقیقا داستانیست که از نزدیک لمسش کردهام و هم خودم تجربهاش را داشتم و هم نزدیکانم.
آیا خانه شما مناسبسازی نشده؟ چقدر در ایران بهطور کل و مشهد بهطور خاص مرسوم است که شهرداریها یا دولت برای مناسبسازی خانه افراد دارای معلولیت تسهیلات مالی قائل بشوند؟ آیا تجربهای در این زمینه داشتهاید؟
نه، خانه ما مناسبسازی نشده و همین یکی از دلایلیست که از جامعه دور ماندهام. مشکل من اصلا همین است که با پدرم درگیر شدم. دو سه ماه پیش از بهزیستی آمدند تا یک ارزیابی از خانه داشته باشند. آنها هم تایید کردند که این خانه یک بالابر لازم دارد و خلاصه شش هفت میلیون تومانی باید خرجش کرد. اما این پول را چه کسی میدهد؟ نه پدرم میدهد، نه بهزیستی و دولت و نه شهرداری. در حقیقت یک کدام از این نهادها باید این هزینه را پرداخت کند، اما چنین نمیکنند.
ما قانون جامع حمایت از معلولان را داریم که همه اینها را پیشبینی کرده، اما این قانون تا الان اجرا نشده. فکر میکنید دلیل آن چیست؟
به نظرم دلیل اصلی آن فقر جامعه است. جامعه ما بیشتر دچار معضل بیکاری و اعتیاد است که به شدت فراگیر شده. در این شرایط معلولان به کل نادیده گرفته میشوند. وقتی در جامعهای به آدمهای غیرمعلول اینقدر بیتوجهی میشود، معلولان که جای خود دارند.
و در نهایت دوست دارم درباره مدارس نیز صحبتی داشته باشیم که چقدر در آن رعایت افراد دارای معلولیت میشود و اوضاع مناسبسازی در مدارس چگونه است. وضعیت شما از این نظر چگونه بود؟
من تا آغاز دوره دبیرستان مدارس معلولان میرفتم. اما الان فکر میکنم که کار اشتباهی بود. معلولان از همان دوره ابتدایی باید کنار دیگر بچههای غیرمعلول باشند تا با شرایط هم بیشتر آشنا بشوند. بچهها اصولا همدیگر را بیشتر درک میکنند. دبیرستان که خواستم مدرسه معمولی ثبتنام کنم، مدیر مدرسه قبول نمیکرد و در نهایت با توصیه وزارت آموزش و پرورش ثبتنام شدم. یک سطح شیبدار هم درست کردند که بتوانم به مدرسه بروم و بیایم. اکثر بچههای مدرسه نگاه خوبی به مسئله معلولیت من داشتند و حتی در رفت و آمد و یادداشتبرداری از درسهای معلمان کمکم میکردند. اوضاع بد نبود.